Thursday, August 31, 2006
Wednesday, August 30, 2006

ماه روشنیاش را
در سراسر آسمان
میپراکند
و لکههای سیاهش را
برای خود نگه میدارد
هر وقت که بالا را نگاه میکنم
ماه آن بالاست
نگران نیست و فقط نگاه می کند.
همیشه هست
وقت شادیها، وقت غر زدنها
روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ
ماه، او ماه من بوده همیشه.
ای ماه حالا بگو
راه زمین
از کدام سوی این شب سرد است؟
Saturday, August 26, 2006
Tuesday, August 22, 2006
Saturday, August 19, 2006
Friday, August 18, 2006
من دوست دارم بروم آهسته آهسته زیر باران
و تماشا کنم خیس آسمان را
ولی تو چتری برایم میگشایی
و میگویی که من قدمهایم کند است
و باید رفت تا خانه
و جدایم میکنی از هر چه میبارد
«شب رفته است
لبخند رفتهاست
و تو
و میهمانان
آنچه برجاست
سردردیست شدید
و میزی آشفته
و کوهی ظرف
و آوای جیرجیرکی
که هنوز خواناست»
Monday, August 14, 2006
جای یک چارگوش سپید
جای یک میخ کوچک و تیز
مانده روی سینهء دیوار
که میداند،
که این جای خالی عکس کیست؟
Sunday, August 13, 2006
زندگي کوچکتر از آن بود
که مرا برنجاند
و زشت تر از آنکه
دلم بر آن بلرزد.
هستي تهي تر از آنکه
بدست آوردني،
مرا زبون سازد
و من تهيدست تر از آنکه
از دست دادني،
مرا بترساند.
دکتر شریعتی
Wednesday, August 09, 2006

پیروزمندان، فاتحان لحظه هایند
و شکوه زندگی را در کام فرصتها می جویند
بسان همهء دیگر آدمیان
آری از شکست می ترسند،
اما عنان خویش به وحشت نمی سپارند.
فاتحان هرگز به نام نومیدی
پای خویش واپس نمی کشند
و چون توسن زندگی به سرکشی لجام بگسلد،
تا که آرام نگردد
به قرار ننشینند.
فاتحان مفهوم شگفت انعطاف را خوب می دانند
و خوب می دانندکه پیوسته راهی دیگر هست،
و جانشان همواره آمیختهء شوقی است
به آزمون تمامی راههای زندگی.
فاتحان می دانند که پا بر قله های تکامل ندارند
در آیینهء صداقت به حرمت ضعف خود را
نظاره می کنند
و آنگاه با تمام نیروی خویش، گامهای تعالی را
استحکام می بخشند.
فاتحان به زمین می افتند، اما بر زمین نمی مانند
و در امتداد صعود بلند خویش، جان سخت و پر توان
معنای ناخوش سقوط را
منکوب می کنند.
فاتحان می دانند که نه سرنوشت، شرنگ تلخ
به کامشان می ریزد
و نه بخت، جام پیروزی در کفشان می نهد.
فاتحان همیشه گناه خطاهای خویش را بر دوش می گیرند،
در اندیشه های خویش، سازندگی را جستجو می کنند
و در دل هر چیز، دست به سوی خوبیها می گشایند.
فاتحان به راهی که بر می گزینند موءمنند
سخت و ناهموار، شاید
و به چشم دیگران، بی سرانجام و ناگوار.
فاتحان واژهء صبر را می شناسند
آنها می دانند که
ارزش هر چیز به عمری است
که در آن صرف می کنی.
Winners take chances.
Like everyone else, they fear failing,
But they refuse to let fear control them.
Winners don’t give up.
When life gets rough, they hang in
Until the going gets better.
Winners are flexible.
They realize there is more than one way
And are willing to try others.
Winners know they are not perfect.
They respect their weaknesses
While making the most of their strengths.
Winners fall, but they don’t stay down.
They stubbornly refuse to let a fall
Keep them from climbing.
Winners don’t blame
Fate for their failures
Nor luck for their successes.
Winners accept responsibility
For their lives.
Winners are positive thinkers
Who see good in all things.
Winners believe in the path
They have chosen
Even when it’s hard,
Even when others can’t see
Where they are going.
Winners are patient.
They know a goal is only as worthy
As the effort that’s required to achieve it.
Nancye Sims
Tuesday, August 08, 2006
دیدهای؟
گاهی لبریز لبریزی از گفتن
ولی دریغ، در هیچ سویت محرمی نمیبینی و
من سالهاست که اینگونه تشنهء یک صحبت طولانیم
و روزگاری سادهلوحانه فکر میکردم
شاید با دریا بگویم
گفتگوهای مگویم را
...چه او هم از اهالی این روزگار نیست
ای کاش به او هم چیزی نمیگفتم
دیگر او هم از موج،
به هیچ سری سازگار نیست
دریا هم آنچنان که فکر میکردم بردبار نبود.

قاصدکها را جدی بگیریم
آنها همیشه حامل خبرهای خوشند
لااقل من که بر این باورم
مدتی بود منتظر خبر خوشی بودم، ولی
نه قاصدکی آمد، نه خبر خوشی
تا اینکه دیروز
از یک بوتهء خشک و خاردار کنار خانمان خبرم دادند
که تمام قاصدکها را قبل از رسیدن به من شکار میکند
و فهمیدم از این روست که من خبرهای خوش را نمیشنیدم
و من امروز همهء قاصدکها را آزاد کردم
و همهء آنها با باد رفتندو حالا
آدمیانی دور دارند خبرهای خوش میشنوند.
Saturday, August 05, 2006
تو هم رفتی؟!
سفر به خیر و سلامت
حرف بسیار و
وقت اندک،
آسمان هم که بارانی است ...
تمام حرفهای نگفته توشهء راهت،
به بدرقهات نمیآیم،
پایی برای آمدنم نیست.
«چرا یادم نمیآید؟!!
یک پیاله آب،
اندکی سکوت و ...
و دیگر هیچ
دیگر چیزی یادم نمیآید.
من کسی را دوست داشتم.
چرا یادم نمیآید؟!!
از هرچه او را به یاد من میآورد، دیگر نامی نیست.»