Monday, October 30, 2006

امروز من بازنده‌ترین برنده‌ء دنیام. حس غریبی است.
می‌دانی از یک طوفان حادثه گریخته‌ای
اما هنوز دلت پیش حادثه است.
می‌‌خواهی حادثه بود و طوفان بود و «او» بود.
آری می‌خواهی «او» باشد.
می‌خواهی بگویی دیگر بهانه نمی‌گیرم،
تقصیر از من بود.
می‌خواهی بگویی
هر چه هستی باش،
آری هر چه می‌خواهی باش
آبی، ارغوانی، اصلا سیاه و سفید
اما باش.
من از حادثه جستم، اما حالا «او» چه می‌شود؟
دلم حادثه می‌خواهد
دلم طوفان می‌خواهد.
دلم می‌خواهد حادثه باشد و «او» باشد و
من اینبار بازنده باشم.
بازندهء برنده
نه برندهء بازنده!
من گریختم اما انگار
دل بی‌قرار هنوز در حادثه جا مانده!
دلم را می‌خواهم.
حتی دیگر از «او» هم پاسخی نمی‌رسد!!!
او که همیشه بود و با من بود.
من او را رنجاندم.
او شکسته است.
من هم شکسته‌ام اما او باور نمی‌کند.
باور کن،
حرف مرا
نگاه مرا،
حتی سکوت مرا
باور کن.
همیشه سکوت علامت رضایت و آرامش نیست
که گفتن سخت است.
گفتن تلخی با تو سخت است.
تو که زلالی و زلال.
حالا ما می‌رویم، هر که به راه سرنوشت خویش.
جدا از هم.
اما «او» همیشه دوست من خواهد بود
گر چه «او» اینطور فکر نمی‌کند.
آخرما متفاوتیم، متفاوت بودیم...
مثل سیاه با سفید.
دنیای غریبی است!!!
چرا هیچ گاه سیاه با سفید جمع نمی‌شود؟!
چرا خاکستری را هیچ کس دوست ندارد؟!
و من اکنون می‌فهمم که خاکستری می‌توانست
بهترین رنگ دنیا باشد،
اگر مردم می‌دانستند!!
«او» می‌گوید: آخرین ستاره هم بر زمین افتاد و
همه به محبوبشان رسیدند، اما در آسمان هم سهمی برای من نبود.
من سکوت کرده بودم
دیگر دیر بود که بگویم:
ستاره‌ها بسیارند، هرگز تمام نمی‌شوند.
ستارهء من هنوز آن بالاست
شاید وقتی دیگر، جایی دیگر
اما آنها هستند.
شاید هم بغض امان گفتن نمی‌داد، کسی چه می‌داند؟
پلک نزده صبح شد، اما هنوز خوابم نمی‌آید!

Thursday, October 26, 2006

من نمی‌بازم
نه به سختی، نه به دلتنگی
من نمی‌بازم
به چیزی، به کسی نمی‌بازم
من غرورم را نمی‌بازم
اگر ببازم
فقط به چشمان تو می‌بازم
که باختم .
آخر چشمان تو ترس ندارد.
پاک است و زلال
مثل تمام خوابهای کودکی
اگر تویی پایان
من از پایان نمی‌ترسم.
من اما از زمین بی تو می‌ترسم.

Tuesday, October 24, 2006

خسته ‌ام، خسته
افتاده‌ام به راهی که پایان ندارد
می‌روم، مرا به هر قطاری برسانند، می‌روم
همهء رنجها و شادیهایم را برایت می گذارم
فقط خاطراتم برای من ...
می روم تا روءیاهای گمشده‌ام را مخفیانه بگریم
بغضم اگر شکست برویم نیاور.

Thursday, October 12, 2006

روحش شاد
سهراب می گفت:
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست ...
اما
من حس می‌کنم
زیر پایم خالی است
و آسمان چقدر خالی‌تر.
«اینجا از نشانی نجات ‌دهنده‌ای خبری نیست!»

Wednesday, October 11, 2006

قهر
نام دیگر مرگ است
قهر می‌کشد ما را
بی‌طناب و تیر و مجازات
یکی دو واژهء تلخ و تمام
«برای کشتن من
نه کوه بیاور، نه اره، نه تبر
نگاه نا‌بهنگامم بس ... »
امروز بی‌بهانه دلم تنگ است!!!

Tuesday, October 03, 2006

«سلام یگانه‌ترینم
بگذار از خبرهای خوب و تازه بگویم
دیشب دوباره خواب دیده‌ام
تمام راهای جهان
به خیال تو ختم می‌شوند.»