Friday, March 30, 2007

بهار می‌رود
تابستان می‌رود
پاییز می‌رود
قاصدکها می‌روند
کبوترها می‌روند
روءیاها می‌روند
آرزوها می‌روند
سایه‌ها می‌روند
تو می‌روی
من می‌روم
زمستان این شهر اما همیشگی است
فقط خاکستری آسمان می‌ماند ...

Wednesday, March 28, 2007

Don’t worry girl
You’ll find the answer
Don’t worry
When it rains and
The sky is falling
Just remember that someone is watching
Just keep the faith
You’ll lead the way
?Is this the end
... Or just the beginning
Life is a gift
Don’t through it away
... Begin today

Monday, March 19, 2007

در ابتدای هر ناگهانی
همیشه فکر می‌کردم
چیزی به انتهای این همه ناگهانی نمانده است
نمی‌دانستم
ناگهانی‌ها و نگرانی‌ها همیشگیند
چه ساده بودم
فکر می‌کردم
خیابان‌ها به اندازهء تک‌تک انسانها درخت دارد
فکر می‌کردم
سیب به خاطر ما است که از درخت می‌افتد
و هزاران فکر ساده‌ لوحانهء دیگر ...
امروز دارد در من ذوب می‌شود
یا من در او نمی‌دانم
...
چگونه این تار و پودهای نازک به این سیم خاردار خو گرفته‌اند؟!
گاهی فقط تصورش سخت است

Tuesday, March 13, 2007

به حرف تو نیاز دارم
مثل ماهی به آب
با تو حرف دارم
زیاد
خیلی زیاد
ای عزیز دور!
وقتی با تو حرف می‌زنم
دلم آرام می‌گیرد
.....
راستی خدا چگونه به سکوت عادت کرده‌ست؟!
شاید چون زندگی را آسان می‌گیرد ...
می‌خواهم منم همه چیز را ساده بگیرم
و خودم را به دست
قاصدکها بسپارم ...
در هوای خاکستری اینجا
قطره و اقیانوس شبیه همند

Monday, March 12, 2007

... خوابت را دیدم

Eclipsed hearts ...

... Forgotten hopes

Thursday, March 08, 2007

... Happy Woman's Day ...

Tuesday, March 06, 2007

من
چشمهای پف‌کرده
صبوری
اتاق سرد و خالی
ته‌های سیگار
فنجان خالی
کاغذهای مچاله
جیرجیرکهایی که می‌خوانند
سکوت گرم
افکار پراکنده
و دیگر هیچ
...
آه
آه چه خواب خوشی
این قرصها تا کی کار می‌کنند؟!

Monday, March 05, 2007

و گامهای رفتن را
در سفری که
آغاز کرده‌ای
مکرر کن ...