خاطرات آزاده
Saturday, August 05, 2006
«چرا یادم نمیآید؟!!
یک پیاله آب،
اندکی سکوت و ...
و دیگر هیچ
دیگر چیزی یادم نمیآید.
من کسی را دوست داشتم.
چرا یادم نمیآید؟!!
از هرچه او را به یاد من میآورد، دیگر نامی نیست.»
posted by Azadeh at
11:51 AM
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
About Me
Name:
Azadeh
Location:
Vancouver, British columbia
View my complete profile
Previous Posts
دیروز که باز میگشتم همهء راه را آفتاب غروب میکر...
«اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابندفرض که هیچ نامه...
Don't set your goals by what other people deem imp...
من چیزی شبیه موج کم دارم مرا به دریا میبری؟ مرا ...
شگفتا!" وقتی که بود، نمی ديدم... وقتی می خواند ن...
شازده کوچولو یادتان هست؟ قصهء زیبای آنتوان دوسنت ا...
نمی دانم چرا سایه ات را هم از رویاهایم پر می دهند...
دیروز کبوتری از من سراغ تو را می گرفت یادم افتاد ا...
ای قلندر شبگرد تا به کی در کوچه های پیچ در پیچ شهر...
«چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم گاهی هم از تاریکی...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home