Wednesday, June 20, 2007

خانه
کوچهء اقاقیا
بوی نان تازه
رفتگران نارنجی پوش
تاکسی هایی که می‌آیند و می‌روند
ترمزهای نابهنگام
عابران گرفته
.....
ایران...
و من اینجا
بیخواب و بیقرار
قدمهایم را شماره می‌کنم
فقط چند نفس دیگر مانده....
وقتی می‌امدم هیچ نامی آشنا نبود
حالا که برمی‌گردم
چه حرفهای قشنگی برای گفتن دارم :) ....
همیشه پشت آن دیوارهای گلی
کسی در نگاهم نفس می‌زند
نفسهای عمیق ....

Tuesday, June 12, 2007

هی تک درخت پیر
بگذار جاده‌ها اشتباه برو ند
دست کسی که به تو نمی‌رسد
در مه‌آلود این جاده‌های غریب
راه کسی که اصلا به تو نمی‌افتد
تو تنهایی
و این سرنوشت غم‌انگیز توست ...
حالا برو بی‌ اشک‌ترین گریه‌ها را سکوت کن
باری
آسوده باش
که عدالت خدایان، دروغی ابلهانه است ....