Friday, August 29, 2008

You've got what it takes ...

Thursday, August 21, 2008

You are always, predictably, a surprise to me. You are warm, sweet, and saffrony like sunset. I think of you and my hungering for you, it is like a deep absence inside me ...

Tuesday, August 19, 2008

هر موی مرا با تو هزاران کاری است ...

Sunday, August 17, 2008

I waited, I waited untill unsaid becomes unsayable ...

Monday, August 11, 2008

"فرقی نمی‌کند گودال کوچکی باشی یا دریای بیکران، زلال که باشی آسمان در توست"

Tuesday, August 05, 2008

Feel the fear and jump anyway. freedom is your birth right.

Friday, August 01, 2008

در این چهار دیواری بی‌پنجره سکوت غریبی حکمفرماست دیوارهایی که گماشته شده‌اند که تا ابدیت زل بزنند به هر چه هیچ اما صدای مردمانی را می‌شنوم که با هم خوش و بش می‌کنند. احوالپرسیهای کلیشه‌ای مردم به هم نگاه می‌کنند با هم حرف می‌زنند، از هوا می‌گویند و از قیمت نفت که روز به روز بالاتر می‌رود، ابراز هیجان می‌کنند ولی تمام هوش و حواسشان در پی یک ناپیدایی دیگر است .... من ولی برای باد احترام زیادی قائلم او حرف نمی‌زند، تظاهر به حرف زدن هم نمی‌کند هیچ ترس و ضرری در دنیای او نیست آزاد است و پر جنبش پنجره برای او فقط یک وسیله است اگر او بخواهد از مرز مرگ و زندگی هم می‌گذرد من باد را دوست دارم من تو را هم دوست دارم تو را،زمین را،باران را،هوا را و آتش را و البته آتش را. در این سکوت عمیق در این سکوتی که تمام واژهها می‌شکنند من به تو از همیشه نزدیکترم در خیالم تو مرا نگاه کردی، خندیدی و دست تکان دادی انگار که تمام وقت دنیا مال ماست. وقتی حدوث واقعه‌ای در دست خداست هیچ ساعتی نمی‌تواند زمان را سپری کند روزها مثل کاغذی در باد می‌روند و می‌آیند و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد.