Thursday, June 29, 2006
Tuesday, June 27, 2006
هر راهی که در زندگی انتخاب میکنیم
همیشه با خودش دشواری داره
رسم زندگی اینه: هیچ راهی آسون نیست
ولی به جای اینکه ناامید از بالای صخرههای ناممکن زندگی
آینده رو نگاه کنیم
می تونیم با ایمان به خودمون و به تلاشمون
..... از میون اون همه صخره راهی پیدا کنیم به روشن فرداها
Saturday, June 24, 2006
«تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهء همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانهء ما سیب نداشت؟»
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسهء خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم، بی نظیر و بی تشابه
Thursday, June 22, 2006
هی بوده های بی دلیل
حقایق سخت و دشوار و ناروا
دوستتان ندارم
..........................
احساس میکنم در جایی گم شده ام
مرا ندیده اید؟
Tuesday, June 13, 2006
انقدر این روزا سرمون شلوغه که وقت نداریم به خیلی چیزا فکر کنیم
یادمه همسایهء روبروییمون یه پیر زن تنها بود که همیشه پشت پنجره چشم به راه بود
وبرای کسی که اندازه هاشو نمی دونست هی دستکش و جوراب می بافت
الان مدتهاست به اون پیر زن فکر نکردم، نکنه دیگه منتظر نباشه؟؟؟
.............
کاش کسی میآمد، یا لا اقل خبر خوبی میآورد
Friday, June 09, 2006
آیا دیدی
آن کودکی که بر جدول شکستهء جاده می نشیند و
چشمهای خیس درشتش همیشه
پر از اضطراب و حسرت است
امروز به کفشهایی رسید که همه سال خواب آنها را می دید؟
Tuesday, June 06, 2006
همه چیز در آن لحظهای به پایان می رسد
که قدمهای ما باز می ایستد
شمعهای افتاده خاموش میشوند
باید ایستاد و روشنایی بخشید
یادمان باشد
هرگز روءیاهامان را فرو مگذاریم
که بی آنان زندگی را امیدی نیست
و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد
و باز یادمان باشد
چون توسن زندگی به سر کشی لجام بگسلد
تا که رام نگردد به قرار ننشینیم
چه غم از پیمودن کوته راهی به درد
وکشیدن باری به ناکامی
که آینده به تمامی از آن ماست
Sunday, June 04, 2006
چند روز پیش تو اتوبوس، یه بچه هه مامانشو گرفته بود به باد سوءال
می پرسید: مامان اسم بابای عیسی مسیح، ویرجه ، نه؟
مامانشم گفت: نه، مسیح پدر نداره، چون مریم اصلا ازدواج نکرده بود.
بعد بچه هه پرسید پس چرا همیشه میگن
Virg&Merry
Saturday, June 03, 2006
به قول مرحوم حسین پناهی
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شكر گذار باشيد
هميشه فاصله تان را با خوشبختي حفظ كنيد
خوشبختي جز رضايت نيست
خوشا به حالتان كه مي توانيد گريه كنيد بخنديد
همين است
براي زندگي بيهوده دنبال معناي ديگري نگرديد
براي حفظ رضايت نعمت انتظار و تلاش را شكرگزار باشيد
Friday, June 02, 2006
یادتونه، وقتی برامون قصه می گفتن همیشه اینجوری تموم می شد
...... کلاغه به خونش نرسید.......
از اون کلاغه قصه کسی خبر داره؟
دوست دارم بدونم آخر به خونش رسید یا نه؟
الان یه کلاغ پیر رو آنتن قدیمیه خونه روبرویی ما نشسته و
از سرما داره میلرزه
نکنه این همون کلاغ قصه باشه؟
آخه از قیافهء اینم پیداست که
..... خونشو گم کرده