خاطرات آزاده
Friday, June 02, 2006
بیا برویم به آن سوی پرچین خیال
آنجا جاییست پر از مهربانی
پر از لبخند بی دریغ
جایی که در آن قصه ها همه پایان خوب دارند
وگشادگی لب بر گرفتگی پیشانی فزونی مییابد
هی شبنم دریا ندیدهء من
برایت آب آورده ام، تشنه نیستی؟
posted by Azadeh at
2:14 PM
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
About Me
Name:
Azadeh
Location:
Vancouver, British columbia
View my complete profile
Previous Posts
چند نفر گفتن که شعر غمگین دیگه ننویسم..... باشه، ا...
می ترسم و مضطربم می خوام با کسی حرف بزنم، با یه دو...
به هر که گفت تعبیر زندگی شکل صبور همین شقایق است ...
گله در واهمه سرگردان است شهر بیعاطفه چوپان را بلع...
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟
یادم می اید روزگاری ساده لوحانه صحرا به صحرا و بها...
هی گلبرگ شکوفهء انار، همیشه آب سهم تشنه نیست به...
من از پرنده ابرشکوفه درخت سیل از هر چه زندگیست حتی...
امروز ظهر کارم دانشگاه زود تموم شد، رفتم ناهار خور...
مامانی روزت مبارک
0 Comments:
Post a Comment
<< Home