Wednesday, June 20, 2007

خانه
کوچهء اقاقیا
بوی نان تازه
رفتگران نارنجی پوش
تاکسی هایی که می‌آیند و می‌روند
ترمزهای نابهنگام
عابران گرفته
.....
ایران...
و من اینجا
بیخواب و بیقرار
قدمهایم را شماره می‌کنم
فقط چند نفس دیگر مانده....
وقتی می‌امدم هیچ نامی آشنا نبود
حالا که برمی‌گردم
چه حرفهای قشنگی برای گفتن دارم :) ....
همیشه پشت آن دیوارهای گلی
کسی در نگاهم نفس می‌زند
نفسهای عمیق ....

2 Comments:

Blogger j-sam: said...

شعرا و نوشته ها و عکسات خیلی خوبن. دوسشون دارم خیلی. خیلی.

25 June, 2007 12:43  
Blogger A simple child said...

چقد خوب . چقد عمیق

09 July, 2007 13:47  

Post a Comment

<< Home