Sunday, April 29, 2007
Tuesday, April 24, 2007
Sunday, April 22, 2007

جای خالیت را گاهی احساس میکنم
احساسهای گذشتهام را بیاد نمیآورم، دورند و ناآشنا
ولی یادم میاید
همیشه پرهیجان حرف میزدی و از نقشههایت میگفتی
اما من سکوت را ترجیح میدادم
میپرسیدی چرا ساکتی؟
نمیدانستی که سکوت بی بهانه نیست ...
میپرسیدی حرفی از قلم نیفتاده؟!
اما همیشه چیزی ناگفته میماند ...
کسی چه میدانست تاوان حرفهای نگفته چیست؟
من اما هنوز بر این باورم که
هیچ حرفی ارزش گفتن ندارد
یا نه
حرفهایی هست که هرگز مبتذل به گفتن نمیشود
یا نه
اصلا حرفهایی هست برای نگفتن
.....
گاهی میترسیدم و تو را هم میترساندم ...
ازت پرهیز میکردم
سرد بودم و خاموش...
چه ترسناک بود آن همه بیگانگی ...
اما زندگی شاید همین فاصلههاست
کسی چه میداند؟
هنوز هم اما ماه سفید است و آسمان آبی ....
Tuesday, April 10, 2007
Thursday, April 05, 2007

چرا دیگر هیچ پیامی را انتظار نمیکشی؟
چرا دیروز که به خانه برگشتی
در را به روی نامهرسان باز نکردی؟
برایت نامهء مرا آورده بود
در نامه نوشته بودم
میخواهمت که باشی
میخواهم تو باشی و
من باشم و
«ستارگان بی شماری از انعکاس ما»
میدانم روزی میاید که تمام نامهها به مقصد میرسند و
انتظار صورتهای چسبیده به شیشه به پایان میرسد
من اما خسته نمیشوم
هر روز من دلخوشی خوبی ست ....