Monday, March 19, 2007

در ابتدای هر ناگهانی
همیشه فکر می‌کردم
چیزی به انتهای این همه ناگهانی نمانده است
نمی‌دانستم
ناگهانی‌ها و نگرانی‌ها همیشگیند
چه ساده بودم
فکر می‌کردم
خیابان‌ها به اندازهء تک‌تک انسانها درخت دارد
فکر می‌کردم
سیب به خاطر ما است که از درخت می‌افتد
و هزاران فکر ساده‌ لوحانهء دیگر ...
امروز دارد در من ذوب می‌شود
یا من در او نمی‌دانم
...
چگونه این تار و پودهای نازک به این سیم خاردار خو گرفته‌اند؟!
گاهی فقط تصورش سخت است