Friday, March 30, 2007
Wednesday, March 28, 2007
Monday, March 19, 2007

در ابتدای هر ناگهانی
همیشه فکر میکردم
چیزی به انتهای این همه ناگهانی نمانده است
نمیدانستم
ناگهانیها و نگرانیها همیشگیند
چه ساده بودم
فکر میکردم
خیابانها به اندازهء تکتک انسانها درخت دارد
فکر میکردم
سیب به خاطر ما است که از درخت میافتد
و هزاران فکر ساده لوحانهء دیگر ...
امروز دارد در من ذوب میشود
یا من در او نمیدانم
...
چگونه این تار و پودهای نازک به این سیم خاردار خو گرفتهاند؟!
گاهی فقط تصورش سخت است
Tuesday, March 13, 2007

به حرف تو نیاز دارم
مثل ماهی به آب
با تو حرف دارم
زیاد
خیلی زیاد
ای عزیز دور!
وقتی با تو حرف میزنم
دلم آرام میگیرد
.....
راستی خدا چگونه به سکوت عادت کردهست؟!
شاید چون زندگی را آسان میگیرد ...
میخواهم منم همه چیز را ساده بگیرم
و خودم را به دست
قاصدکها بسپارم ...
در هوای خاکستری اینجا
قطره و اقیانوس شبیه همند