در این چهار دیواری بیپنجره سکوت غریبی حکمفرماست دیوارهایی که گماشته شدهاند که تا ابدیت زل بزنند به هر چه هیچ اما صدای مردمانی را میشنوم که با هم خوش و بش میکنند. احوالپرسیهای کلیشهای مردم به هم نگاه میکنند با هم حرف میزنند، از هوا میگویند و از قیمت نفت که روز به روز بالاتر میرود، ابراز هیجان میکنند ولی تمام هوش و حواسشان در پی یک ناپیدایی دیگر است .... من ولی برای باد احترام زیادی قائلم او حرف نمیزند، تظاهر به حرف زدن هم نمیکند هیچ ترس و ضرری در دنیای او نیست آزاد است و پر جنبش پنجره برای او فقط یک وسیله است اگر او بخواهد از مرز مرگ و زندگی هم میگذرد من باد را دوست دارم من تو را هم دوست دارم تو را،زمین را،باران را،هوا را و آتش را و البته آتش را. در این سکوت عمیق در این سکوتی که تمام واژهها میشکنند من به تو از همیشه نزدیکترم در خیالم تو مرا نگاه کردی، خندیدی و دست تکان دادی انگار که تمام وقت دنیا مال ماست. وقتی حدوث واقعهای در دست خداست هیچ ساعتی نمیتواند زمان را سپری کند روزها مثل کاغذی در باد میروند و میآیند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home