Sunday, July 23, 2006

شگفتا!"
وقتی که بود، نمی ديدم...
وقتی می خواند نمی شنيدم...
وقتی ديدم که نبود...
وقتی شنيدم که نخواند...
چه غم انگيزست وقتی چشمه ای سرد و زلال،
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه ی آتش باشی و نه آب،
و چشمه که خشکيد،
چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوا رفت
و آتش، کوير را تافت و در خود گداخت
و از زمين آتش روييد و از آسمان باريد،
تو تشنه ی آب گردی و نه آتش
و بعد،
عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود،
"از غم نبودن تو می گداخت...
دكتر شريعتي

0 Comments:

Post a Comment

<< Home