Monday, January 29, 2007

یادم می‌اید
روزگاری طولانی
ساده‌لوحانه
می‌پنداشتم که تو در آسمانهایی
همواره هستی
مهربان مرا می‌نگری
و مراقبم هستی
و باز یادم می‌اید
تو را می‌خواندم
تو را به انابه می‌خواندم
و از بودنت خوشحال بودم
مدتی است
دیگر باور ندارم که در آسمانهایی
دیگر حتی نمی‌دانم اصلا هستی؟!
و تو را گم کردم
مدتی است تو را گم کردم.
از وقتی تو نیستی
من هم دیگر مراقب خودم نیستم
و به قول سهراب:
این سنگین‌ترین شوخی بود
که طبیعت با من کرد.
می‌خواهمت که باشی
بی‌تو همه چیز خیلی سخت است
می‌خواهمت که دوستم بداری
همچنانکه شاعری
سروده‌های اندوهناکش را.
از این پس تو را
آنچنان خواهم که می‌خواهم...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home