Monday, November 27, 2006

بیرون داره برف میاد
همیشه از شکل دونه‌های برف خوشم میو مد
همشون با هم فرق دارن، هیچ کدومشون شبیه اون یکی نیست
وقتی اینجا برف میاد
همه چی خیلی شبیه ایران میشه
تو ایران وقتی برف و بارون میامد
مردم با هم مهربون می‌شدن
هوای همدیگرو داشتن
حواسشون بود که اون پیرزن تنها سالم به خونش برسه
یا اون خانومه که بچشو بقل کرده زودتر برسه خونش
که کمتر زبر بارون بمونه
خیابونا خیس بود
مردم صورتاشون زیر چتر و کلاه قایم شده بود
از اونا فقط دود سفید نفساشون پیدا بود
همه می‌دویدن که زود به خونه‌هاشون برسن
وقتی من می‌رسیدم خونه هوا دیگه تاریک بود
می‌رفتم پشت شیشه می‌شستم و
به صدای بارون گوش می‌دادم
چقدر آروم بود
دونه‌های بارون رو شیشه می‌رقصیدن
بعد هم سر می‌خوردن می‌رفتن تا برسن به زمین
الان هم داره بیرون برف میاد
اینجا هم مردم صورتاشون زیر چتر و کلاه قایم شده
نمیشه تشخیصشون داد
یادم میاد من یه روز چترمو جا گذاشتم
مجبور شدم تموم راهو
بی‌چتر برم
از اون روز فهمیدم که چقدر می‌چسبه آدم زیر بارون
راه بره
بی‌چتر
بی‌خیال ....
انگار که مهمترین کار زندگیت اینه که
الان از این بارون لذت ببری، همین
به چیز دیگه‌ای هم فکر نکنی
هیچ چیز
بعد وقتی که خیس خیس شدی
تازه حالت خوب می‌شه
احساس می‌کنی که نو شدی
دیگه سردت نیست.
هوای برفی ولی دلگیره
حتی حوصلهء برف‌بازیم ندارم
دورترها یادمه آدم‌برفی درست ی‌کردیم
به جای چشم براش دکمه می‌ذاشتیم
هویج هم برای دماغش
چه روزایی
یادم میاد شب تا صبح
به انتظار شنیدن خبر تعطیلی مدارس خواب راحت نداشتیم
بعد صبح که می‌فهمیدیم مدرسه‌ها تعطیل شده
چه ذوقی می‌کردیم.....
اون روز بیشتر از هر روز دیگه بیرون می‌موندیم و بازی می‌کردیم
از اون هم دورتر، با شروع پاییز
سر و کلهء کرسی‌ها پیدا می‌شد
همه دور کرسی می‌شستند و گپی می‌زدند و آجیل و میوه می‌خوردن
و از ته دل می‌خندیدن
دل خوش ....
مردم دل خوش داشتن
اینقدر اسیر بازی امروز و فردا نبودن
بارون و برف هم صفایی داره
بعضی وقتها یه دفعه همهء خاطراتت هجوم میارن
مثل الان.

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

عجب شعرای غشنگی یا شایدم متنای غشنگی شایدم فقط شرای غشنگی. جمله هات منو یاد انشاام میندازه .یادش به خیر..

28 November, 2006 04:41  
Blogger A simple child said...

هاهاهاها فکر کردی ! ما مث بچه مدرسه ایا اون بالا تو دانشگاه تا صبح برف زدیم تو سرو کله همدیگه و یه آدم برفی ناز درست کردیم . فقط راس میگی ! کرسی نداشتیم . بیچاره ما
فردا صبحشم که پاشدم برم سر کار م تو مدرسه و دیدم تعطیل شده یه جیغ زدم همه با تعجب نیگام کردن

01 December, 2006 19:22  

Post a Comment

<< Home