«وقتی که عاشقترین خورشیدهای سپیده دم
به زانو درآمدند
دیگر از شبتابک خردی
که تازه از خواب شب آمده چه انتظار؟ »
Sunday, July 09, 2006
Previous Posts
- .......برای همین برخواستن است که گاهی باید زمین بخ...
- « سختی ها دارد سفر شب ها دارد راه افتادن ها دارد آ...
- هی از این پهلو به آن پهلو پس کی آن خواب عمیق آسود...
- ...........زنگ آخر............ ّ...........
- گفتگوها دارم که اگر واژه توان داشت تو را میگفت...
- این وقت شب، هنوز بیداری؟ منم خوابم نمیاید منم هیچ...
- .........روزگارم بد نیس، شکر خدا شب و روزم بسّمه.....
- ازشاخههای بارور زندگی تنها آنقدر خواهی چید که دس...
- زندگی مسابقه نیست اینقدر از روزهامون شتابان نگذریم
- هر راهی که در زندگی انتخاب میکنیم همیشه با خودش د...
1 Comments:
من عاشق ها دیدم ، همه قد افراشتگان بارگاه زندگی، هیچ سر خم نکردند هر چند که روزگار قامتشان در هم شکست
آن خورشیدهای سپیده دم که گفتی
من هم دیدم برآمدنشان را
از امامزاده شان شفایی به هیچ پناهنده ای نرسید
اگر عاشق بودند
کجا به زانو درشان توان آورد
بر آستان جانان گر سرتوان نهادن
گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
Post a Comment
<< Home