«نمیدانم از چه هوای رفتن به جایی دور هی دل بی قرارم را پی آن پرنده می خواند . بیا به خواب هفت سالگی برگردیم، غصه هامان گوشهء گنجهء بی کلید، مشقهامان نوشته، تقویم تمام مدارس در باد و عید همیشه یعنی همین فردا نه دوش نه امروز. تنها باریکهء راهی است که می رود. می رود تا به بوسه تا نقل و پولکی، تا سهم گریه از بغض و آه.صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد، رو به سوی شمال آن سوی پرچین گریه ها، آن سوی هر چه حرف و حدیث امروز است..................»
0 Comments:
Post a Comment
<< Home